کُنجی برای تراوشات ذهن این جانب...

  • ۰
  • ۰

درب ضد سرقت!

ما چند ماه پیش از اونجایی که در خونمون (دری که به هال باز میشه) خیلی داغون بود عوضش کردیم و ازین در جدیدای ضد سرقت گذاشتیم.( این درا رو فقط با کلید میشه از بیرون باز کرد)

این ضد سرقت بودنش رو من خیلی قبول نداشتم و می گفتم اگه کسی بخواد بیاد تو یه جوری درو باز میکنه بالاخره!

تا اینکه دیروز برادر و مادرم رفتن بازار و من موندم خونه. چند دقیقه بعد صدای زنگ خونه اومد. رفتم در رو باز کردم، دیدم همسایس. گفت: وقتی مامانت اومد بگو روضه داریم بیاد خونه ما. منم گفتم: باشه و در رو بستم.

امّا! وقتی برگشتم که برم تو هال دیدم در (ضد سرقت) بسته شده!! فکر کنم با شتاب در رو باز کرده بودم برا همین محکم برگشته و بسته شده. نه کلید داشتم نه موبایل برا زنگ زدن!

البته خیالم راحت بود خواهرم تو خونس. شرو کردم به در زدن وصدا کردنش ولی هیچ خبری ازش نبود انگار خواب بود. اینقدر این کار رو کردم فکر کنم همه کوچه فهمید من پشت دَرَم!

حالا باید چه کار می کردم!؟

یادم اومد یه بار مادرم گفته بود کلید این در رو گذاشتم تو جا کفشی برا روز مبادا. منم سریع رفتم کل جا کفشی رو زیرو رو  کردم ولی هیچ اثری از کلید زاپاس نبود.

یکم دیگه فکر کردم بعد دیدم یکی از پنجره هامون بازه؛ ولی چون میله جلوش جوش زدن نمیشد رفت تو خونه، فقط اگه توریِ جلوی پنجره رو پاره می کردم میشد تو خونه رو دید. منم دست به کار شدم و به هر سختی که بود پارش کردم. یکم زور زدم ببینم میتونم اتاق خواهرمو ببینم که بفهمم بیدار یا نه؟ بعد متوجه شدم لامپ اتاقش خاموشه :/

دیگه واقعا کلافه بودم. گفتم اینجوری نمیشه باید این درو باز کنم. بعد به ذهنم رسید مثل این سرخ پوستا سرِ یه طناب رو گره بزنم و یه جوری گیرش بدم به دستگیره داخلیِ در شاید بتونم بازش کنم. طناب لباس هارو به زور باز کردم و دست به کار شدم ولی...(نگم چی شد بهتره!)

یه نیم ساعتی بود داشتم جون می کندم ازین در لعنتی رد بشم ولی نمیشد این لامصب رو باز کرد :|

دیگه به عنوان آخرین امید، مجبور شدم برم از بقال سر کوچمون (دمش گرم واقعا) تلفن قرض بگیرم و به بابام زنگ بزنم و با هزار التماس بهش بگم زود بیاد خونه، من دارم میمیرم( هوا هم گرم بود عاخه)

حتی اینم به ذهنم رسید که شیشه رو بشکونم ها ولی وقتی چهره بابام اومد جلو چشمم شدیدا منصرف شدم!(تازه وقتی فهمید توری رو پاره کردم کلی شاکی شد!!)

بالاخره پدر تشریف اوردن و من با کلید (ینی فقط با کلید) تونستم برگردم تو خونه. اونجا بود که فهمیدم در ضد سرقت ینی چی!( ینی شیر فهم شدم هاااااا)

 

پــ نــ:
1. وقتی برگشتم تو خونه تازه فهمیدم خواهرم اصلا خونه نبوده!
2. وقتی بابام اومد خونه یه کلاس آموزش باز کردن در ضد سرقت با کارت بانکی برام گذاشت که اصلا هم موفقیت آمیز نبود :/
3. شاید باورتون نشه ولی همین الان که دارم این رو تایپ میکنن خانواده دارن خاطره دیروز من رو برا فامیلا تعریف می کنن و میگن نکرده توری رو کمتر پاره کنه!
4. ببخشید خیلی طولانی شد!

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

سرانۀ یار مهربان

یه دفعه یکی از اقواممون داشت برام حرف میزد و می گفت اگه میخوای تو رشتت موفق بشی باید چه کار هایی انجام بدی. وسط حرفاش به نکته جالب توجهی اشاره کرد!

گفت: حتما غیر از کتب درسی، کتاب های متفرقه هم بخون؛ چون وقتی تو، توی یه موضوعی یک کتاب خونده باشی همیشه حرف برای گفتن داری و هیچ وقت توی جمع کم نمیاری. بعد گفت: اگه الآن هر ایرانی توی یه موضوع دو تا فقط دو تا کتاب بخونه میشه صاحب نظر توی اون رشته!

من اون موقع به حرفش خندیدم ولی بعداً که داشتم بهش فکر می کردم دیدم راست میگه بنده خدا.

مثلا اگه من توی موضوع نفت دو تا کتاب بخونم راحت چند سر و گردن نسبت به اطرافیانم بالا تر میرم. حتی با توجه به اوضاع سرانه مطالعۀ فاجعه بار ایرانیا راحت و با کمی تلاش در حد وزیر نفت شدن هم میتونم برم.

البته الحمد لالله دوستان بیانی از فرهیختگان این مرز و بوم هستن و با یه جست و جوی ساده میشه این رو فهمید.(بعضیا که خودشون شاعر و نویسنده هستن اصن)

آمارهای مختلفی برای سرانۀ مطالعه ایرانیا هست که از جمله میشه به این آمار ها شاره کرد:

    2دقیقه!
    7 دقیقه!
    18دقیقه!
    و...

البته یکی از دلایلش قطعا گرون بودن کتاب ها هم میتونه باشه ولی...
به هر حال به امید روزی که سرانۀ مطالعمون برسه به بالای 100 دقیقه :)

 

 

پــ نــ:
سرانۀ مطالعه ژاپن میگن 90 دقیقس :/
بعد میگن چرا ما پیش رفت نمی کنیم. آخه هوش درست و درمونیم نداریم ما: بنگرید! (حالا یه بار یه پست جدا گونه براش میزارم)

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

حسن 4 ماه پیش بهم گفت یه بار خواب دیدم: توی خیابون راه می رفتم که یهو یه پیر مرد قد کوتاه با مو و ریش های بلند و سفید اومد جلو و حرف جالبی بهم زد، اون گفت:

جوون! برو و همه موهاتو بزن(کچل کن) بعد برو بالا شهر؛ خواهی دید که همه میگن: چه مد جالب و جدیدی!!

بعد برو وسط شهر؛ همه میگن سربازی بود؟ کجا خدمت کردی؟! سپاه بود یا ارتش؟

بعد از اون برو پایین شهر؛ میبینی که بهت میگن از کدوم زندون اومدی؟ فلانی رو میشناسی؟؟

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

عشق یا وظیفه

داشتم فیلم بیگانه رو میدیدم وسط فیلم دیالوگی رد و بدل شد که مضمونش این بود: ما اگه برای کس دیگه ای کاری انجام بدیم یا به خاطر عشقه یا وظیفه.

یکم من رو به فکر برد واقعا رابطه وظیفه و عشق چیه؟ اصلا رابطه ای دارن؟

دوست داشتم نظرتون رو بدونم.

نظر خودم: عشق چیزیه که وظیفه رو به وجود میاره.
پــ نــ:
بیگانه جدید رو دیدم ولی خیلی باهاش حال نکردم. پرومتئوس باحال تر بود.
+دعا که می کنید، :)

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

سلام خدمت همه دوستان و البته تسلیت فروان به خاطر شهادت غریبانه حضرت امام باقر(علیه السلام).

طبق روال همیشگیم امشب هم یه مداحی که به نظر زیبا هست و مناسب امشبه رو براتون اتخاب کردم. امیدوارم خوشتون بیاد.

خیلی کوتاه و دوست داشتیه.

مداح: حاج محمود کریمی

تاریخ: شهادت امام باقر(ع) 95

زمان: حدود 2 دقیقه

سبک: تک


پــ نــ:
اینم لینک دانلود:http://zakerin.ir/file/download/35659

 

  • ــ حسان ــ
  • ۱
  • ۰

تنهای تنها

چند سال پیش وقتی تازه اومده بودم تو اینترنت، توی یه وبلاگی یه جمله دیدم که انقدر به دلم نشست که هنوز یادم مونده؛ نوشته بود:

هیچ تنهایی تنها نیست

چون تنها تنهایی که هیچ تنهایی رو تنها نمزاره

خداست...

زیباست...نه؟!

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

جالینوس و بوعلی..

درد و رنجوری ما را دارویی غیر تو نیست
ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من

مولوی
پــ نــ:
میتونید شعر های بیش تر رو توی کانالم ببینید:
https://t.me/hesan_channel

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

پله برقی

چند روز پیش داشتم می رفتم سر قرار. هوا هم خیلی گرم بود. توی مسیر باید از یه پل عبور(!) عابر پیاده رد میشدم که پله هاش برقی بود.
وقتی پامو گذاشتم روی پله برقی یه بچه ده یازده ساله که صورتشم کمی زخمی بود یه کاغذ دعا بهم داد. منم که خیلی حواسم نبود با خوشحالی که انگار اصلا هوا گرم نیست اون دعا رو ازش گرفتم.
نیم متر بالا نرفته بودم که پسره زد رو شونم و گفت: آقا میتونی 10هزار تومن بدی مادرم مریضه برا اون میخوام.
من که اصلا 10 تومن نداشتم و اگر هم داشتم بهش نمی دادم بر گشتم، گفتم: نه عزیزم ندارم.
بعد دست کردم تو جیبم 500تومن بهش بدم که دید تو جیبم هفت هشت تومن پول هست.
یهو گفت: عیب نداره چقدر میتونی بدی؟
گفتم:500 تومن (واقعا اون تیکه کاغذ 500 تومن بیش تر نمی ارزید)
دیگه رسیده بودیم به بالای پله برقی که پسره کاغذشو از دستم کشید و گفت: برو گمشو بابا!!!


منم رفتم گم بشم! فقط تو مسیر گم شدنم به این فکر می کردم که چرا یه بچه به این کوچیکی باید کار بکنه و این رفتار رو داشته باشه. وضعیت فرهنگ کشورمون داره کجا میره؟!
پــ نــ:
شاید اگه می گفتم 1000تومن بهت میدم اینطوری نمی کرد :/
+خانواده خیلی مهمه.

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

پشت کوهی

یه بار سر کلاس ریاضی بودیم. استاد یه سوال آسون از یکی از دوستامون پرسید و دوستم نتونست جوابشو بده.
یهو استاد عصبانی شد و شروع کرد به بد و بیرا گفتن به اون بنده خدا که تو چرا انقدر خنگی؟!مگه همین الآن این مسئله رو توضیح ندادم. انگار از پشت کوه اومدی!!
اون دوستمون هم اصلا آدمی نبود که بخواد کم بیاره، برا همین برگشت گفت: نه، استاد توجه کنید؛ این ور کوهی ها به اون ور کوهی ها میگن پشت کوهی، اون ور کوهی ها به این ور کوهی ها میگن پشت کوهی؛ ینی یه چیز نسبیه، می فهمید؟!
کاری به اینکه استادمون از کلاس پرتش کرد بیرون ندارم. به نظر حرف جالبی زد.
همون قدری که ما نظرمون برا خودمون قابل دفاعه، همون قدر هم نظر طرف مقابلمون برای خودش درسته.
نمیگم نباید با هم بحث کنیم ولی اینکه یه جوری بحث کنیم که حتما حق با ماست و اصلا قانع نشیم کار درستی نیست.
بهتره سعی کنیم خودمون رو با این شرایط وفق بدیم تا خودمون رو اذیت کنیم؛ چون حداقل برای من تجربه ثابت کرده که اکثر آدم ها توی جر و بحث خیلی بی منطق هستن!
+البته بعضی وقتا باید به نظر بعضیا خوب توپید :)

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

ضمن تسلیت شهادت امام جواد(علیه السلام) یه مداحی مناسب با امروز بهت پیشنهاد میدم.

مداحی بسیار زیبا و جالبیه امیدوارم خوشتون بیاد.

مداح: حاج محمود کریمی

تاریخ: 1393

زمان: حدود 8 دقیقه

سبک:زمینه


هرچند که زخم جگرش خوب نشد

‎صد شکر لبش شکسته از چوب نشد

‎هر چـنـد به روی بــام افتاد ولــى

‎مانند حسین تنش لگد کوب نشد

/دو خط شعر
پــ نــ:
اینم لینک دانلود مداحی:http://zakerin.ir/file/download/32868

 

  • ــ حسان ــ