کُنجی برای تراوشات ذهن این جانب...

  • ۰
  • ۰

کاشی ها...

‌قدمهایت را کوتاه تر بردار،
تک تک کاشی ها دوستت دارند!!


  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

عقده ای نباشیم

بی مقدمه بریم سراغ بازتاب سلفی نمایندگان مجلس با خانم موگرینی:

دیلی تلگراف نوشت: «تعدادی از نمایندگان مجلس ایران به دلیل رفتار غیر حرفه ای و خلاف شان نمایندگی مورد انتقاد قرار گرفتند. آنها در مراسم تحلیف روحانی، برای سلفی گرفتن با یک مقام زن اتحادیه اروپا عجله بسیاری به خرج دادند.» گاردین نیز نوشت: گروهی از نمایندگان مجلس ایران به دلیل مسابقه گذاشتن بر سر گرفتن سلفی با فدریکا موگرینی آماج حملات قرار گرفتند. همچنین، بازفید نوشت: «تعدادی از نمایندگان ایران به دلیل هجوم برای گرفتن سلفی با مقام ارشد اتحادیه اروپا تحت حمله قرار گرفته اند. این افراد با تلاش بسیار سر و گردن خود را بالا و پایین می کردند تا بتوانند با موگرینی سلفی بگیرند.» وب سایت آلمانی اشپیگل و تلویزیون ایتالیا هم این رفتار را «مایه شرم» توصیف کردند. بی بی سی هم نوشت: نمایندگان مجلس ایران به خاطر گرفتن سلفی شرم آور با موگرینی تحت فشار هستند.

 

یکی ازینا بخریم بدیم به بعضی نماینده ها که تا تو خونشون هستن قشنگ سلفی بگیرن حداقل تو مجلس انقدر هول نباشن :/
چون یکی دوسال از مهلت نمایندگیشون مونده...
پــ نــ:
نمیگم مثل امام خمینی باشید ولی دیگه انجوری هم ن

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

چند ماه پیش یادم حسن داشت یکی از خواب های عجیب و غریبشو برام تعریف می کرد:

گفت خواب دیدم دارم توی یه رختشور خونه قدم میزنم و به کار رختشور ها نگاه می کنم. همین طور که داشتم جلو می رفتم دیدم تو قسمت لباس های شسته شده یه سگ داره از کنار لباس هایی که دیگه داشتن خشک میشدن رد میشه و بعضی وقتا به لباس ها میخوره و نجسشون میکنه.

برگشتم به کسی که اون لباس هارو شسته بود گفتم: بیا این سگ رو جمع کن داره لباس هارو نجس میکنه درضمن بیا این چند تا لباس رو که کثیف شدن دوباره بشور.

رختشور که حال نداشت دوباره لباس های شسته شده رو بشوره و منتظر خشک شدنشون بمونه بر گشت گفت: حسن آقا این که سگ نیست بزه!

من که حدس میزنم داره برای دوباره کاری نکردن توجیه میاره یه سنگ برداشتم پرت کردم طرف سگه! اونم صاف خورد بهش و سریع صدای واق واقش دراومد.

دوباره روبه رختشور کردم و گفتم: حالا چی میگی؟ صدای واق واق سگ رو شنیدی؟

رختشور لبخند و گفت: قدرت خدارو میبینی؟! بز داره صدا سگ میده!!!!


نتیجه تصویری برای لباس خیس

پــ نــ:
امیدوارم خوشتون اومده باشه
+منتظر بخش های جدید کنجک باشید...

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

خواب های حسن آقا

سلام

یه رفیق دارم اسمش "حسن"ـه. بچه باحالیه اما کمی عجیب!

خودش خیلی عجیب و غریب نیست {غیر از غُد بودن بیش از حدش} یه قابلیت خیلی جالب داره.

اونم اینه که هر چند شب یک بار یه خواب عبرت آموز میبینه!!

خوشبختانه چون از اون آدمایی که خواب هاش یادش میمونه {خوش به حالش} میاد برای من تعریفشون میکنه منم گفتم چرا بقیه از خواب های گوهربارش فیض نبرن؟

پس به این نتیجه رسیدم که یه بخش جدید تو وبلاگم با عنوان "خواب های حسن آقا" راه بندازم و خواب هاش رو براتون بنویسم.

امیدوارم خوشتون بیاد و استفاده کنید.


برای ورود به بخش خواب های حسن آقا روی عکس بالا کلیک کنید.
پــ نــ:
از فردا کارش رو شروع می کنم.

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

رویانماها

خیلی جالبه، اصولا من شب ها سه چهار بار باید از خواب بپرم. جالب تر اینه که علت این از خواب پریدنا 2 چیز بیش تر نیست؛ ینی همیشه این دو رویانمای بی خاصیت من رو از خواب ناز خودم بیدار میکنن.

اولیش پرت شدن از بلندیه که فقط توی خواب های اکشنم اتفاق می افته. مثلا دارم از دست یه سری موجود پلید فرار می کنم که یهو جاده تموم میشه منم با سر میرم کف دره :/

به نظرم مشکل از طراحی لوکیشن خواب هام هست فک کنم باید ژانر فیلم هامو عوض کنم.

یه چند باریم از قصد خودمو پرت کردم ببینم بانجی جامپینگ چه حالی میده.(تست نکنید خیلی جالب نیست |: )

اما دومیش که علت 70درصد این از خوب پریدنای منه چیزی نیست جز توپ!!

نمیدونم چرا و چطور، ولی همیشه باید وسط هر خوابی، از یه جایی یه توپ(فک کنم بسکتباله لامصب) صاف بخوره تو بینی بنده مثلا توی مغازه ای داری فک میکنی از بین چیپس فلفلی و سرکه نمکی یکدومو بخری که ناگهان... یا وسط مصاحبه کاری، توی اون قسمتش که داری با یارو(که احتمالا کراوتم داره) دست میدی که یهویی...

خلاصه اگه بفهمم اون کسی که این توپ هارو شلیک میکنه(!) کیه یه خواب راحت براش نمیزارم.

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

زاهد خلوت نشین...

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت بر سر پیمانه شد

حافظ

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

اولی: تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم

 اولی: امکان نداره.
ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشون بده.
دومی: شاید مادرمونم ببینیم

 اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش
دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.

 اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی….
پــ نــ:

این مکالمه چقدر آشناس….!!!

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

راز عشق...

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

عمر و گردو

فرﺩﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ،ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ .
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ .
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ .
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ .
ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ .
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ.
ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ
ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ،
ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ،ﯾﮑﯽ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ،
ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ،
ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ،

/کانال حکایات کوتاه
پــ نــ:
توجیه پدر آدم رو در میاره

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

خدمت به سلطان

یکی از وزرا، نزد ذوالنون مصری رفت و از او دعایی خواست.
ذوالنون گفت وزیر را مسئله چیست؟
گفت روز و شب در خدمت سلطان مشغولم.
هر روز امید آن دارم که خیری از او به من رسد و در همان حال ترسانم که مبادا خشم گیرد و مرا عقوبت دهد.

ذوالنون گریست.
وزیر گفت شیخ را چه شد که از شنیدن این سخن، گریه آغازید؟
ذوالنون گفت اگر من هم خدای عزوجل را چنان می پرستیدم که تو سلطان را، اکنون از شمار صدیقان بودم.

یعنی خدا را باید چنان پرستید که همواره از او در خوف و رجا بود و این از بندگان ساخته نیست، زیرا برخی در خوف اند فقط و برخی بر امیدند فقط.

 

  • ــ حسان ــ