تنها کسی که تو این سختیا به دادمون میرسه فقط خودشه
دقت کردین با اینکه ماها خیلی بدیم اما خدا چقدر خوبه
اصلا انگار نه انگار...
شکرت
تنها کسی که تو این سختیا به دادمون میرسه فقط خودشه
دقت کردین با اینکه ماها خیلی بدیم اما خدا چقدر خوبه
اصلا انگار نه انگار...
شکرت
بیت اول این غزل خیلی معروفه و من شنیده بودمش ولی چند روز پیش یکی از اساتیدمون سر کلاس چند بیت دیگه هم ازش برامون خوند.
به معنای واقعی یک "ابر غزل"ه از استاد سعدی :)
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
پــ نــ:
ببخشید چند ورز نبودم سرم واقعا شلوغ بود
با تاخیر:عیداتون مبارک :)
استادمون داشت یه مطلب علمی رو توضیح میداد درباره یه قاعده حرف میزد.
وسط حرفاش گفت علتی که دانشمندای این علم برای این قاعدشون ارائه کردن علت نیست، توجیه هست!
با شنیدن این جمله کمی به فکر فرو رفتم، مگه فرق علت و توجیه چیه؟
چندروز بعد به نتیجه رسیدم:
اگه قبل از اینکه کاری رو شروع کنیم یه هدف براش مشخص کنیم اون هدف میشه علت ولی اگه بعد از شروع کار یا آخرش براش یه علت بسازیم میشه توجیه. (نظر شخصی)
حالا با این توضیح چند درصد کارامون از روی توجیهه؟
به نظرم جالب میشه اگه هیچ کدوم از افعالمون بی علت(توجیه) نباشه!
پــ نــ:
دوست دارم نظر شما رو هم درباره فرق این دو بدونم.
این ایام چقدر بد میگذرند...
زلزله
ایران
آوار
خرابی
مرگ
و از طرفی
صفر
اسارت
رنج
سم
جگر
شهادت
این نیز بگذرد...
پــ نــ:
این پست ها جای خواندن دارند:
تسلیت؛ ایران...
کرمانشاه تسلیت نمی خواهد
سلام
ماهم برگشتیم
اول کاری بگم که کسایی که التماس دعا کرده بودن رو یادم نرفت.
امسال نسبت به 2سال قبل سفر متفاوتی را داشتم(امیدوارم همینطور متفاوت بمونه) و اتفاقات جالب و زیادی برام افتاد که اگه عمری باشه دو سه تاشو براتون به زودی تعریف می کنم.
خدارو شکر امسالم توفیق داشتم 6تا تاامام و یه امامزاده خوب خودمون رو زیارت کنم. امیدوارم کسایی که هنوز مشرف نشدن سال بعد بتونن به این سفر فوق العاده برن و کیف :)
به به بازم برای ما سعادت شد که تو پیاده روی اربعین شرکت کنیم. این هفته های آخر که خیلی یاد سال های قبل کرده بودم ولی خب خدا رو شکر عمری بود که دوباره ما هم بریم(بلکه این دفعه آدم شم)
خیلی سفر جذاب و دوست داشتی و سرشار از شور و شوقی هست واقعا که انصافا اگه یه بار آدم بره دیگه معتادش میشه.
و چه خوش گفت شاعر:
بیچاره اون که حرم رو ندیده
بیچاره تر اون که دید کربلاتو
خلاصه با توجه به اینکه سفر پر خرجی هم نیست حتما پیشنهادش میکنم؛ چون بعد از سفر تحول معنوی عظیمی درون آدم به وجود میاد (مگه اینکه شبیه من باشید :/ )
راستی دعاتون می کنم به شرطی که حلالم کنید :)
+سعی میکنم وقتی برگشتم سفرنامه ای چیزی هم بزارم براتون.
یاعلی
پــ نــ:
ببخشید پست بی سر و تَهی شد آخه عجله دارم باس ساکمو ببندم...
جدیدا(خیلی هم جدید نیست البته) این عکسا چیه که مد شده؟! فاز سنگین فاز سنگین فاز سنگین...
همه عکس پروفایلشون ازین چیزا انتخاب کردن. من که خوشم نمیاد.
نمی خوام بگم کسایی که تو نخ این عکسا هستن فقط سرجوگیربازیه اینجورین ها، نه!
ولی به نظر اکثر متن های توی این تصاویر زیادی تخلیه.
مثلا همین دوستم، من کاملا میشناسم و میدونم مشکلی چیزی نداره بعد اومده از دیروز تا الآن 30 بار پروفایلشو عوض کرده و مرتب فاز سنگین گذاشته. بچه بشین درستو بخون!
مثالش: (به جان خودم، خودشم نفهمیده چی اینتو نوشته شده)
تازه من حس می کنم این عکسا روی افراد تاثیر هم میزاره و یه جورایی برعکسه.
ینی واقعا اوضاع مملکت اینقدر داغون شده که برای همه روزی 5 بار خیانت اتفاق می افته؟ نه بابا دیگه اینجوریم نیست خداوکیلی.
من که از این فازای سنگین خوشم نمیاد. هر چیزی به اندازش خوبه، منو که زده کردن.
حسن دو ماه پیش یکی دیگه از خواب هاشو برام تعریف کرد؛ گفت خواب دیدم که:
بلیت فروش یک شهر بازی ام و طبق چیزی که روی میزم نوشته شده بود، قیمت بلیت برای افراد و بچه های بالای شش سال 5هزار تومن و برای بچه های زیر شش سال رایگان بود.
مردم میومدن و بلیت می خریدن و شاید بدون اینکه من بفهمم سن بچه هاشون رو پایین تر از شش سال اعلام میکردن تا نخوان پول زیادی خرج کنن. (آخه بعضیاشون واقعا تابلو بودن! ولی کاری از دست من بر نمی اومد)
چند دقیقه ای گذشته بود که یه مرد با دو تا بچَش اومدن برای خودشون بلیت تهیه کنن.
مثل همه مردم مَرده قیمت بلیت ورودی رو از من پرسید. منم طبق معمول قیمت هارو براش توضیح دادم و گفتم: خُب، بچه هاتون چند ساله ان؟
جواب داد: دخترم چهار سالشه و پسرم هفت سالَس. ینی با خودم میشه 10 تومن.
بعدش دست کرد تو جیبش و 10هزار تومن برای خودش و پسرش داد به من و تشکر کرد. بعد از اینکه بلیت هارو بهش دادم، یه سوال که ذهنم رو مشغول کرده بود رو سریع ازش پرسیدم: آقا ببخشید! میتونم بپرسم چرا نگفتید پسرم شیش سالشه تا نخوای 5هزار تومن زیادی بدی؟ من که فرقش رو نمی فهمیدم.
لبخندی زد و جوری که انگار منتظر این سوال بود گفت: شما متوجه نمی شدی ولی بچه ها که می فهمیدن!