کُنجی برای تراوشات ذهن این جانب...

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

وبلاگ

سلام

بنده دو روز دیگه حدود 3هفته باید به سفر برم و نمی تونم در خدمتتون باشم ولی بعد از برگشتنم حتما بیش تر پست میذارم.

یه بخش جدید هم توب وبلاگ راه انداختم به نام "افاضات قنبل خان". قنبل هم مثل حسن آقا یکی از دوستامه که کارشناس جامعه هست و تقریبا هر اتفاق مهمی که می افته ایشون هم یه افاضه ای می فرماین و همه جارو می ترکونن. حالا از این به بعد قراره فرمایشات ایشون رو بنده بزارم توی وبلاگ تا شما هم استفاده کنید از مطالب گوهر بار(البته از 3هفته دیگه).


این شعر هم داشته باشید تا بعد:

عشق یعنی تو در سفر باشی

من شکسته نماز می خوانم

درد یعنی نیامدی دیگر
من نشسته نماز می خوانم

مهدی خداپرست

پــ نــ:

تیم ملی هم خوب بود ولی اگه عالی بود می بردیم.

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

حسن چند وقته که متاسفانه دیگه خواب هاش یادش نمی مونه. فکر کنم چشش کردید بنده خدارو. به هر حال آخرین خوابی رو که حدود یک ماه پیش برام تعریف کرد رو براتون می نویسم امیدوارم از آخرین قسمت خواب های حسن خان خوشتون بیاد. حسن گفت خواب دیدم که:

تو یه کشور نسبتا بزرگ زندگی می کردم که یه پادشاه داشت و هر سال همه مردم شهر رو جمع می کرد و ازشون می خواست که صادقانه مشکلات کشور رو بگن.

یک سال که انگار اوضاع مردم خیلی جالب نبود یک نفر به اسم فاضل از وسط جمع بلند شد و گفت: ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﮐﻪ وعده دادی ﭼﻪ ﺷﺪ؟
ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ؟

شاه هم در جواب گفت: ممنون که منو آگاه کردی مطمئن باش به زودی همه این مشکلات کاملا حل خواهند شد.

گذشت و گذشت تا زمان مراسم سال بعد فرا رسید. بازم همه مردم جمع شدن و دوباره شاه حرفش رو تکرار کرد.


اینبار ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ! ﮐﺴﯽ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ!
اما ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : "فاضل" ﭼﻪ ﺷﺪ؟؟

 

  • ــ حسان ــ