کُنجی برای تراوشات ذهن این جانب...

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام خدمت همه دوستان و البته تسلیت فروان به خاطر شهادت غریبانه حضرت امام باقر(علیه السلام).

طبق روال همیشگیم امشب هم یه مداحی که به نظر زیبا هست و مناسب امشبه رو براتون اتخاب کردم. امیدوارم خوشتون بیاد.

خیلی کوتاه و دوست داشتیه.

مداح: حاج محمود کریمی

تاریخ: شهادت امام باقر(ع) 95

زمان: حدود 2 دقیقه

سبک: تک


پــ نــ:
اینم لینک دانلود:http://zakerin.ir/file/download/35659

 

  • ــ حسان ــ
  • ۱
  • ۰

تنهای تنها

چند سال پیش وقتی تازه اومده بودم تو اینترنت، توی یه وبلاگی یه جمله دیدم که انقدر به دلم نشست که هنوز یادم مونده؛ نوشته بود:

هیچ تنهایی تنها نیست

چون تنها تنهایی که هیچ تنهایی رو تنها نمزاره

خداست...

زیباست...نه؟!

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

جالینوس و بوعلی..

درد و رنجوری ما را دارویی غیر تو نیست
ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من

مولوی
پــ نــ:
میتونید شعر های بیش تر رو توی کانالم ببینید:
https://t.me/hesan_channel

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

پله برقی

چند روز پیش داشتم می رفتم سر قرار. هوا هم خیلی گرم بود. توی مسیر باید از یه پل عبور(!) عابر پیاده رد میشدم که پله هاش برقی بود.
وقتی پامو گذاشتم روی پله برقی یه بچه ده یازده ساله که صورتشم کمی زخمی بود یه کاغذ دعا بهم داد. منم که خیلی حواسم نبود با خوشحالی که انگار اصلا هوا گرم نیست اون دعا رو ازش گرفتم.
نیم متر بالا نرفته بودم که پسره زد رو شونم و گفت: آقا میتونی 10هزار تومن بدی مادرم مریضه برا اون میخوام.
من که اصلا 10 تومن نداشتم و اگر هم داشتم بهش نمی دادم بر گشتم، گفتم: نه عزیزم ندارم.
بعد دست کردم تو جیبم 500تومن بهش بدم که دید تو جیبم هفت هشت تومن پول هست.
یهو گفت: عیب نداره چقدر میتونی بدی؟
گفتم:500 تومن (واقعا اون تیکه کاغذ 500 تومن بیش تر نمی ارزید)
دیگه رسیده بودیم به بالای پله برقی که پسره کاغذشو از دستم کشید و گفت: برو گمشو بابا!!!


منم رفتم گم بشم! فقط تو مسیر گم شدنم به این فکر می کردم که چرا یه بچه به این کوچیکی باید کار بکنه و این رفتار رو داشته باشه. وضعیت فرهنگ کشورمون داره کجا میره؟!
پــ نــ:
شاید اگه می گفتم 1000تومن بهت میدم اینطوری نمی کرد :/
+خانواده خیلی مهمه.

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

پشت کوهی

یه بار سر کلاس ریاضی بودیم. استاد یه سوال آسون از یکی از دوستامون پرسید و دوستم نتونست جوابشو بده.
یهو استاد عصبانی شد و شروع کرد به بد و بیرا گفتن به اون بنده خدا که تو چرا انقدر خنگی؟!مگه همین الآن این مسئله رو توضیح ندادم. انگار از پشت کوه اومدی!!
اون دوستمون هم اصلا آدمی نبود که بخواد کم بیاره، برا همین برگشت گفت: نه، استاد توجه کنید؛ این ور کوهی ها به اون ور کوهی ها میگن پشت کوهی، اون ور کوهی ها به این ور کوهی ها میگن پشت کوهی؛ ینی یه چیز نسبیه، می فهمید؟!
کاری به اینکه استادمون از کلاس پرتش کرد بیرون ندارم. به نظر حرف جالبی زد.
همون قدری که ما نظرمون برا خودمون قابل دفاعه، همون قدر هم نظر طرف مقابلمون برای خودش درسته.
نمیگم نباید با هم بحث کنیم ولی اینکه یه جوری بحث کنیم که حتما حق با ماست و اصلا قانع نشیم کار درستی نیست.
بهتره سعی کنیم خودمون رو با این شرایط وفق بدیم تا خودمون رو اذیت کنیم؛ چون حداقل برای من تجربه ثابت کرده که اکثر آدم ها توی جر و بحث خیلی بی منطق هستن!
+البته بعضی وقتا باید به نظر بعضیا خوب توپید :)

 

  • ــ حسان ــ