کُنجی برای تراوشات ذهن این جانب...

  • ۰
  • ۰

دشمن...

راستشو بخواین یه چند ماهی میشه که می خوام یه کاری رو انجام بدم اما نمی تونم.دقیق تر بگم، یه مسابقس بین من و یه نفر دیگه.هر آخر هفته ما دوتا چند بار باهم مسابقه می دیم ولی تقریبا همیشه اون برنس! و من هم هر بار که شکست می خورم درست مثل بازی بانس-بازی مخصوص گوشی های نوکیای قدیمی که خیلی هم باحال بود-یکی از جون هام از بین میره.

میدونید چیه بد دوره زمونیه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارن که من همیشه ببیازم.البته نمی خوام دلیل ضعفم رو دیگران به حساب بیارم ولی خب شاید اگه من 100 سال قبل زندگی می کردم اینقدر راحت شکست نمیخوردم!

نمی دونم چی شده که اراده ها خیلی ضعیف شدن، با اینکه میدونم باید چه کار بکنم تا رقیب سر سخت و سمج خودم رو شکست بدم اما کارایی رو انجام میدم که باعث باختم میشه.انگار علاوه بر اینکه باید با دشمنم بجنگم باید با خودمم بجنگم!!!

فکر میکنم بیش تر آدم ها مثل من همیشه در حال مبارزه هستن و گاهی پیروز و گاهی شکست خورده هستن.اینم بگم که نوع دشمن هر کس هم به هدف هر فرد ربط داره.
پــ نــ:
نظر شما چیه؟شما هم مثل من هستید؟

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

نوک پا!

تو فوتبال اینجوریه که طرف سرش بشکنه، قلبش تیکه تیکه شه یا هرچیز دیگه فرقی نمیکنه،

فقط پاشو میارن بالا و نوک پاشو فشار میدن پایین😂
پــ نــ:
خیلی نکته جالبیه ها!حالا اصلا دلیلش چیه؟؟

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

فراموشی...

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

دیالوگ

پــ نــ:
فیلم جالبیه! دیدینش؟

 

 

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

 از مشهورترین تبهکاران و چهارمین نفر در لیست ده فرد تحت تعقیب به نام ریموند "رد" ردینگتون (جیمز اسپیدر)، ناگهان تصمیم می‌گیرد خودش را تسلیم پلیس کند و برای دستگیری هم‌قطارانش با آنها همکاری نماید و شرط وی این است که تنها با مأمور تازه‌وارد اف‌بی‌آی، الیزابت "لیز" کین (مگان بون) همکاری کند.
اف‌بی‌آی یک نیروی ویژه را مخصوص همکاری با وی کرده و الیزابت کین نیز اطلاعات و پرونده ها را از ردینگتون دریافت میکند.
این نیروی ویژه عبارتند از :

    هارولد کوپر ، معاون سرپرست اف‌بی‌آی و رئیس نیروی ویژه
    دونالد رسلر
    میرا مالیک (از فصل دوم ثمر نوابی جایگزین او میشود)
    آرام مجتبایی
    الیزابت کین

در حال حاضر فصل چهارم این سریال در حال پخش می باشد.
پــ نــ:
این سریال بی نظیره و منو به شدت معتاد خودش کرده!
اگه این سریال رو تماشا نمی کنید حتما برید سراغش چون با فیلمنامه و بازیگرای خوبی که داره مطمئنا راضیتون می کنه.
به نظر من تنیدگی و ابهام عالی این سریال باعث جذابیت خیلی بالاش شده.

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

یه مداحی فوق العاده و با سبک زیبا که وقتی با صدای سید مجید بنی فاطمه شنیده بشه خیلی بهترم میشه!

حتما این مداحی رو دانلود و گوش کنید که به شدت زیباست.

مداح: سید مجید بنی فاطمه

تاریخ: محرم 95

زمان: حدود 4 دقیقه

سبک: شور

پــ نــ:
اینم لینک صفحه دانلود این مداحی زیبا:http://delsukhtehgan.ir/%D9%86%D9%88%D8%A7/39723/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D9%82%D9%84%D8%A8%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D9%88-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D9%87-(%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86%D9%87-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF)

 

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

داستان؛ سیلی

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

/داستان کوتاه

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

دعا در آسایش

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

شرح در عکس

 

پــ نــ:
فکر میکنم خیلی از کارامون اینطوریه؛ ولی خودمون یا نمی فهمیم
یا خودمونو میزنیم به نفهمی

 

 

 

 

  • ــ حسان ــ
  • ۰
  • ۰

پارک جلوی پل...

دیروز اجبارا جلوی پل پارک کردم، شماره ام رو هم گذاشتم زیر برف پاک کن ،
 اومدم دیدم ماشینم پنچره...
دیدم برام نوشته بودن داداش شارژ نداشتم بهت زنگ بزنم،


پــ نــ:

اصن عاشق صداقتش شدم...😐

 

  • ــ حسان ــ